تا حالا شده راجب چیزی اونقدر قوی و محکم حرف بزنی ولی حتی خودت هم به تحققش شک داشته باشی؟!

مجبور باشی این حرفا رو بزنی ولی خودت هم هنوز مطمئن نیستی شدنیه یا نه !

من امشب با مامانم درباره ی یه چیزایی اونقدر محکم حرف زدم که وسطش میخواستم بزنم زیر گریه بگم من خودمم نمیدونم میشه یا نه . بس کن !

خودم الان لازم دارم یکی بهم بگه میشه . نترس . نگران نباش .

_ میشه . نترس . نگران نباش .

 


چند شب از دانشگاه هیئت برگزار شد . قرار بود بین بچه هایی که میان قرعه کشی بشه ببرن مشهد .

160 نفر از اقایون . 80 نفر از خانوما .

اولش بهمون بر خورد . ولی بعدا فهمیدیم بحث بحثه کمیت و کیفیته :))

تقریبا ته دلم بهم میگفت که میشه . ولی نمیدونستم اسم هممون در میاد یا .

خونه ابجی بزرگه بودم . مهدیه زنگ زد . از صداش میشد فهمید چخبره . خوشحال شدم . گفت اسم من و تو نرگس هست . جالبه که پشست سر همم درومده .

کاش معصومم میومد .

ایشالله سال بعد .

خدارو شکر کردم کلی

خیلی خوش گذشت . ولی همه میدونن . سفر هر چقدر که خوش بگذره به همون اندازم خستگی داره .

خیلی حرفا رو باید بگم اگه بخوام ریز به ریز و جزء به جزء بگم .

موج های ابی و رفتیم عالی بووووود

کافه چمینی رو هم خیلی تعریفشو شنیده بودیم . رفتیم . اوکی بود . ولی قیمتاش بالا بود . یعنی مناسب اون کیک و بستنی نبود .

پارک ملت و هم تا جلو درش رفتیم . کارتینگ نداشت پشیمون شدیم برگشتیم ://

مرقد هم که دیگه نیازی به تعریف نداره . نمیدونم چرا هر قدر که میری بازم برات تازگی داره . برعکس خیلی از بچه ها من اصلا دوست نداشتم برم داخل که دستم بخوره به ضریح .

بیرون تو حیاط ارامش بیشتری داشتم . ارومتر بودم . میتونستم کلی با خدا حرف بزنم . من نیازی به جسمم ندارم .

روز اخر سرما خوردم . یعنی چی اخههههههه ؟؟ کلا دنیا رو از پشت یه عالمه اب میدیدم:)

خوبیش اینه روز اخر کار خاصی نداشتم فقط مونده بود و سوغاتی .

خدارو شکر اینم به خوبی و خوشی تموم شد .

پی نوشت : هیچ وقت خیلی مطمئن نگید من فُلانم . من بَهمانم .

دنیا اون قدر میچرخه و میچرخه که یه روز یه جای خیلی بدی گیرت میندازه . این حرف و به روت میاره . میگه

هیچ وقت اینقدر راحت نگو من تغییر نمیکنم ، شرایط آدمو هر جور که بخواد میتونه عوض کنه !

پی نوشت 2 : راستش این پست و بیشتر برای متن بالا گذاشتم نه خاطره ی مشهد .

استیکرامم کار نمیکنه . من الان خوشحالم همه حرفامم به جز اون متن اخر با خنده بود . بعدا نگید دنیا اینجا چقدر تخس و اخمو نوشته متنو :))

براتون فردای پر از موفقیت آرزو میکنم :)

 


نمیدونم چند تا از این شروع دوباره ها (عنوان ) گذاشتم تو وبلاگم

بعد از 1 سال دو ماه .

اینجا انگار بوی خاک گرفته نه کسی میاد نه کسی میره . میخوام برگردم به همینجا بازم . یه حال دیگه ای داره . هر چند بی مخاطب . عین دنیای ادما . که روز به روز داریم به حرفای ادمای قدیمی نزدیک میشیم . میگیم یادته ؟ فلانی این حرف و زدااا . ما اون زمان بهش خندیدیم . در حالی که همون الان امروز کاربرد داره .

زندگی جریان داره . حتی با وجود غر زدنای مامان . اخه همین الان پیش پای شما اومد نشست پیشم گفت اااا ببیناااا میزشووو این چه وضعشه . مگه سطل زباله نداری تو اتاقت . چرا موهات رو میزه

چرا جورابات و برنداشتی و

میگفت ایشالله بچتم عین خودت بشه .

گفتم ایشالله . کدوم بچه ایه که پدر مادرشو حرص نداده باشه ؟؟! لابد توام اذیتشون کردی که من افتادم تو دامنت

تو فیلما دیده بودیم پدر مادرا اخر شبا میرن اتاق بچشون . شب بخیر و بعدشم میگن امیدوارم فردا روز خوبی داشته باشی وووو

مامان ما میاد غر میزنه میره

شاید اینم شیرینه

ما چمیدنیم

ما از خیلی چیزا خبر نداریم و چند سال بعد میگشی یادش بخیرررر

البته همه ی صحبتامون با شوخی و خنده بود . نمیدونم شایدم جدی بود .

به هر حال من باز کار خودم و میکنم

اینم جزئی از زندگیه دیگهههه

من خیلی تغییر کردم . خیلی . دنیای چند سال پیش خیلی غصه میخورد برا هر چیزی . به ادما خوش بین بود . اونارو دوسشون داشت . حتی اگه مدت کمی با ادما بوده و میشناختشون انگار که 10 ساله اونارو میشناسه .

دنیای الان خیلی بیخیاله . جوری ک هر کی می بینتش میگه از کجا میاری این همه بیخیالی . خوشم میاد هیچی به هیچیت نیس

دنیای الان به آدما خوش بین نیس ( این بده )

زیباترین و جذاب ترین و موف ترین آدمم که پیشش باشه دوسش نداره . اولین و با ارزشترین ترین فرد زندگیش خودشه ! ( این خوبه ولی )

یادمه اون موقع از هر کی میپرسیدم بارز ترین خصلتم چیه میگفت مهربونی .

الان میگن بی تفاوتی .

حالا فک نکنین شب خوابیدم صبح بیدار شدم تغییر فاز دادمااا نه !

تو این چند سال زیاد بودن ادمایی که باورامو تغییر دادن . درواقع میشه گفت ادمایی که باعث شدن باورامو اصلاح کنم .

یاد این جمله افتادم :

اینقدر راحت نگین من تغییر نمیکنم

شرایط آدمو خیلی راحت تغییر میده

حالا ایشالله تو پستای بعد بیشتر حرف میزنم فعلا بسه برا روز اول


تا حالا شده راجب چیزی اونقدر قوی و محکم حرف بزنی ولی حتی خودت هم به تحققش شک داشته باشی؟!

مجبور باشی این حرفا رو بزنی ولی خودت هم هنوز مطمئن نیستی شدنیه یا نه !

من امشب با مامانم درباره ی یه چیزایی اونقدر محکم حرف زدم که وسطش میخواستم بزنم زیر گریه بگم من خودمم نمیدونم میشه یا نه . بس کن !

خودم الان لازم دارم یکی بهم بگه میشه . نترس . نگران نباش .

_ میشه . نترس . نگران نباش .

 


چند شب از دانشگاه هیئت برگزار شد . قرار بود بین بچه هایی که میان قرعه کشی بشه ببرن مشهد .

160 نفر از اقایون . 80 نفر از خانوما .

اولش بهمون بر خورد . ولی بعدا فهمیدیم بحث بحثه کمیت و کیفیته :))

تقریبا ته دلم بهم میگفت که میشه . ولی نمیدونستم اسم هممون در میاد یا .

خونه ابجی بزرگه بودم . مهدیه زنگ زد . از صداش میشد فهمید چخبره . خوشحال شدم . گفت اسم من و تو نرگس هست . جالبه که پشست سر همم درومده .

کاش معصومم میومد .

ایشالله سال بعد .

خدارو شکر کردم کلی

خیلی خوش گذشت . ولی همه میدونن . سفر هر چقدر که خوش بگذره به همون اندازم خستگی داره .

خیلی حرفا رو باید بگم اگه بخوام ریز به ریز و جزء به جزء بگم .

موج های ابی و رفتیم عالی بووووود

کافه چمینی رو هم خیلی تعریفشو شنیده بودیم . رفتیم . اوکی بود . ولی قیمتاش بالا بود . یعنی مناسب اون کیک و بستنی نبود .

پارک ملت و هم تا جلو درش رفتیم . کارتینگ نداشت پشیمون شدیم برگشتیم ://

مرقد هم که دیگه نیازی به تعریف نداره . نمیدونم چرا هر قدر که میری بازم برات تازگی داره . برعکس خیلی از بچه ها من اصلا دوست نداشتم برم داخل که دستم بخوره به ضریح .

بیرون تو حیاط ارامش بیشتری داشتم . ارومتر بودم . میتونستم کلی با خدا حرف بزنم . من نیازی به جسمم ندارم .

روز اخر سرما خوردم . یعنی چی اخههههههه ؟؟ کلا دنیا رو از پشت یه عالمه اب میدیدم:)

خوبیش اینه روز اخر کار خاصی نداشتم فقط مونده بود و سوغاتی .

خدارو شکر اینم به خوبی و خوشی تموم شد .

پی نوشت : هیچ وقت خیلی مطمئن نگید من فُلانم . من بَهمانم .

دنیا اون قدر میچرخه و میچرخه که یه روز یه جای خیلی بدی گیرت میندازه . این حرف و به روت میاره . میگه

هیچ وقت اینقدر راحت نگو من تغییر نمیکنم ، شرایط آدمو هر جور که بخواد میتونه عوض کنه !

پی نوشت 2 : راستش این پست و بیشتر برای متن بالا گذاشتم نه خاطره ی مشهد .

استیکرامم کار نمیکنه . من الان خوشحالم همه حرفامم به جز اون متن اخر با خنده بود . بعدا نگید دنیا اینجا چقدر تخس و اخمو نوشته متنو :))

براتون فردای پر از موفقیت آرزو میکنم :)

 


نمیدونم چند تا از این شروع دوباره ها (عنوان ) گذاشتم تو وبلاگم

بعد از 1 سال دو ماه .

اینجا انگار بوی خاک گرفته نه کسی میاد نه کسی میره . میخوام برگردم به همینجا بازم . یه حال دیگه ای داره . هر چند بی مخاطب . عین دنیای ادما . که روز به روز داریم به حرفای ادمای قدیمی نزدیک میشیم . میگیم یادته ؟ فلانی این حرف و زدااا . ما اون زمان بهش خندیدیم . در حالی که همون الان امروز کاربرد داره .

زندگی جریان داره . حتی با وجود غر زدنای مامان . اخه همین الان پیش پای شما اومد نشست پیشم گفت اااا ببیناااا میزشووو این چه وضعشه . مگه سطل زباله نداری تو اتاقت . چرا موهات رو میزه

چرا جورابات و برنداشتی و

میگفت ایشالله بچتم عین خودت بشه .

گفتم ایشالله . کدوم بچه ایه که پدر مادرشو حرص نداده باشه ؟؟! لابد توام اذیتشون کردی که من افتادم تو دامنت

تو فیلما دیده بودیم پدر مادرا اخر شبا میرن اتاق بچشون . شب بخیر و بعدشم میگن امیدوارم فردا روز خوبی داشته باشی وووو

مامان ما میاد غر میزنه میره

شاید اینم شیرینه

ما چمیدنیم

ما از خیلی چیزا خبر نداریم و چند سال بعد میگشی یادش بخیرررر

البته همه ی صحبتامون با شوخی و خنده بود . نمیدونم شایدم جدی بود .

به هر حال من باز کار خودم و میکنم

اینم جزئی از زندگیه دیگهههه

من خیلی تغییر کردم . خیلی . دنیای چند سال پیش خیلی غصه میخورد برا هر چیزی . به ادما خوش بین بود . اونارو دوسشون داشت . حتی اگه مدت کمی با ادما بوده و میشناختشون انگار که 10 ساله اونارو میشناسه .

دنیای الان خیلی بیخیاله . جوری ک هر کی می بینتش میگه از کجا میاری این همه بیخیالی . خوشم میاد هیچی به هیچیت نیس

دنیای الان به آدما خوش بین نیس ( این بده )

زیباترین و جذاب ترین و موف ترین آدمم که پیشش باشه دوسش نداره . اولین و با ارزشترین ترین فرد زندگیش خودشه ! ( این خوبه ولی )

یادمه اون موقع از هر کی میپرسیدم بارز ترین خصلتم چیه میگفت مهربونی .

الان میگن بی تفاوتی .

حالا فک نکنین شب خوابیدم صبح بیدار شدم تغییر فاز دادمااا نه !

تو این چند سال زیاد بودن ادمایی که باورامو تغییر دادن . درواقع میشه گفت ادمایی که باعث شدن باورامو اصلاح کنم .

یاد این جمله افتادم :

اینقدر راحت نگین من تغییر نمیکنم

شرایط آدمو خیلی راحت تغییر میده

حالا ایشالله تو پستای بعد بیشتر حرف میزنم فعلا بسه برا روز اول


اینکه من چند مدته خاطره نمینویسم و به جاش دل نوشته هامو تایپ میکنم بد نیست اما حس میکنم وقایع امروزمو بنویسم جذاب تر باشه . ( هر چند معمولی ) امروز هجدهم شهریور 99 هستش و درست 30 روز شده که من دارم کار میکنم . جایی که دوسش نداشتم . اما خب یه چیزاایی رو باید بپذیری . انگار ک تا قبولش نکردی نمیتونی یه قدم بری جلو تر . باید بپذیری تا بتونی قدم های بعدی رو بری . شهرزاد : اگه من به هر دری زدم و اونی نشد که میخواستم .

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت پرسپولیس تخته نرد آنلاین با پول واقعی معرفی کالا فروشگاهی طراحی سایت و سئو بازاریابی و فروش فایل مجله دلتا *مجتمع فنی و حرفه ای نسل نواندیش* زیگ زیگ تیم پشتیبانی امنیت اینستاگرام